من خیلی حوصله دارم ،میدونم .
با این دلیل


این هیچی نیست فقط عکسیه که نشون میده من نمیتونم به پدر گرامی نه بگم
به این دلیل که خودم پیشنهاد اینکارو دادم بخاطر وضعیت پام فکر نمیکردم خودم مجبور شم اینکارو کنم
وقتی بابام از تهران برای همیشه اومد،خودم بهش برای تمدد اعصاب پیشنهاد دادم درکنار کار اداریش به باغش رسیدگی کنه
ولی واقعیت پشیمون شدم
اون عکس نشون میده که من چقدر از پیشنهادم پشیمون شدم ، آخه چرا بابای من به فکر این بیفته که دور تا دور باغ خرمالو رو نارنج بزنه ؟؟آخه چرا میخواد ۴۰۰ تا نهالو خودش پرورش بده، خودش که تنها نه منم قطعا باید بهش کمک کنم. پشیمونم اما نمیدونم چطور بهش بگم، بدی اینجاست که نمیتونم بهش نه بگم
حالا خدا بخیر بگذرونه با ایده هایی که بعدا به ذهنش میرسه. 



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها